••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪••
حتی فکرشم نکردم که مبادا بگه یک روزی ممکنه یک روز نباشم توی گریه هات بسوزی باورم نمی شه امروز از چشای تو می افتم حس میکردم که میدونی باچشام چیا میگفتم تو که از نبض نفس هام دل دیونم رو دیدی نگو عاشقم نبودی نگو که ازم بریدی نگو عشقی که میگفتی شده نفرت توی سینت این مرام عاشقا نیست کاش صدامو میشنیدی بزار دست هاتو بگیرم من برای آخرین بار تو همین روزا میمیرم تو دوباره هاتو بشمار تویی که میگفتی بی من می مونی بی کسو بی یار دروغات چه دلنشینن عشق من خدا نگه دار.......
سلام دوباره به همه شما که قسمتی از وقت گرامیتونو صرف بازدید از وبلاگ من میکنید.از همتون ممنونم. امیدوارم مطالبم خوب باشه و از اومدن به وبلاگم پشیمون نشید. دیگه کم کم داریم به ماه میهمانی خدا و پاک کردن دلامون از بدی ها و مزین کردن دل به نور قرآن نزدیک میشیم.امیدوارم امسال هم بتونیم تکلیفمون به نحو احسن انجام بدیم.
راه ، دور است و رهتوشه ، کم . مگر ابلیس وسوسه گر می گذارد ؟ مگر « نفس اماره » دست بردار است ؟ سپری باید برداشت ، از « روزه » و سلاحی باید برگرفت ، از « دعا » و برای درستی عمل و وارستن از بردگی ، و نجات از هلاکت ، کلید رهگشایی و درگشایی باید داشت ، از « تقوا » و باید آماده جهادی بزرگ شد ، با دشمنی بزرگتر و خطرناکتر از همه دشمنان که این « نفس » است ، تا با هموار شدن راه ، به قرب حق رسید و با برطرف شدن مانع ، بهتر و بیشتر و سریعتر راه معنی را طی کرد ...
زندگی باید کرد ! گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد ! گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد ! گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد ! گاه با سایه ابری سرگردان گاه با هاله ای از سوز پنهان گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان لحظه هایت بی غم ............ روزگارت آرام ........
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد / برشوره زار دلهاباران نخواهد آمد رفتی کلاس اول این جمله راعوض کن / آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد . . . أین معز الأولیاء و مذل الأعداء
در جلسه امتحان عشق من مانده ام و يک برگه سفيد! يک دنيا حرف ناگفتني و يک بغل تنهايي و دلتنگي... درد دل من در اين کاغذ کوچک جا نمي شود! در اين سکوت بغض آلود قطره کوچکي هوس سرسره بازي مي کند! و برگه سفيدم عاشقانه قطره را در آغوش مي کشد! عشق تو نوشتني نيست... در برگه ام کنار آن قطره يک قلب کوچک مي کشم! وقت تمام است. برگه ها بالا...
تدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم |
About
همه هستی من ایه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این ایه ترا آه کشیدم آه من در این ایه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه ... سهم من اینست سهم من اینست سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید دستهایت را دوست میدارم دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک اینه بر میگردد و بدینسانست که کسی می میرد و کسی می ماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ DO . . . DOS . . . . DOSS . . . . DOSSE . . . . . Dossetan nazar yadet nare Archivesبهمن 1395آذر 1394 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 اسفند 1392 آذر 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 AuthorsنسیمLinks
عاشقانه ها
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
پروفایل من. |