••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪••
در سکوتی سرد شاهد پر پر شدن جزوه های نخوانده هستیم. در سوگشان تا پاسی از شب بیدار میمانیم و بر سر میزنیم. باشد که خداوند در پاس کردن ما را یاری فرماید. ایام غمبار امتحانات پیشاپیش تسلیت باد.
سلام دوستای عزیز.فردا شب یلداست امیدوارم همگی شاد باشیدو بهتون خوش بگذره و قدر این لحظات قشنگ رو بدونید فداتون. یــــــــــلدا مبــــــــــــــــــ ارکـــــــــــــــــــــ..... یــــــــــــــلــــــــــــــــــدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت....
تنهــایـم , اما دلتنگ آغــوشی نیستــم... خستــه ام ... ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم... چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز... ولــی رازی نـدارم... چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
دنیا مِثل پاییزه... همــ قَشنگــہ همــ غم انگیز... قشنگیش بــہ خاطر تـــــ و غم انگیزیش بــہ خاطر دوری تـــــ
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
دلم از نبودنت پر است، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...
می گویند:(بنویس) از سر زور بنویس بنویس چون گفتند:(گر ننویسی مردی) خدایا چه بنویسم وقتی قلمی در دست ندارم گفتم:(قلم) گفتند:(ملت) گفتم:(ورق) گفتند:(وطن) گفتم:(موضوع)گفتند:(حرام است) گفتم:(چرا)گفتند:(کبیره است) تردید کردم افتاد قلم به یک باره ز دستم نوشتم از خون دل ملت نوشتم با خون شاهرگم نوشتم باران بارید و شست...خون من جاری شد در فاضلاب دوباره گفتند:(بنویس) گفتم:(جان در بدن نیست) گفتند:(جان می دهیم تو را) گفتم:(قلم) گفتند:(فریاد) گفتم:(ورق) گفتند:(سکوت) در کنج اتاق نشستم و در خلوت خود فریاد زدم در سکوت درونم فریاد زدم از دردها دق کردم و مردم آمدند تا بگویند بنویس ...دیدند که نوشتم و مردم دیگری را آوردند گفتند:(بنویس........) گفت:(.....................)
ما یاد گرفتیم که پاینده بمانیم* در تاب و تب عشق فروزنده بمانیم در شعر و قلم، خسته و شوریده چنان شمع* در غم خوری مردم خود، زنده بمانیم...
ببار باران کمی آرام... که پاییز هم صدایم شد که دلتنگی و تنهایی رفیق باوفایم شد ببار باران...... بزن برشیشه ی قلبم، بکوب این شیشه رابشکن ببارباران..... که تااوج نخفتن هامدام باریدم از یادش ببار باران..درخت وبرگ خوابیدن اقاقی..یاس وحشی..کوچه هاروزهاست خشکیدن ببارباران..جماعت عشق را کشتن کلاغابوته ی سبز و فارابی صدا خوردن... ولی باران توبامن بی وفایی...... توهم تاخانه ی همسایه می باری و تامن.... می شوی یک ابرتوخالی ببارباران........
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است می دهم که گویا همین یک بنده را دارم اما تو آنچنان از من غافلی که گویا چندین خداداری .... ؟؟؟؟
|
About![]()
همه هستی من ایه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این ایه ترا آه کشیدم آه من در این ایه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه ... سهم من اینست سهم من اینست سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید دستهایت را دوست میدارم دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک اینه بر میگردد و بدینسانست که کسی می میرد و کسی می ماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ DO . . . DOS . . . . DOSS . . . . DOSSE . . . . . Dossetan nazar yadet nare Archivesبهمن 1395آذر 1394 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 اسفند 1392 آذر 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 AuthorsنسیمLinks
عاشقانه ها
LinkDump
پروفایل من. |